من موفق خواهم شد



چقد تنهایی بده ولی بدتر از تنهایی این که نتونی بری با کسی یعنی هر کی بیاد سمتت بهش بگی نه. 

تو این دوره زمونه ای که همه این رلن، خیلی سخته تنها باشی و تحمل کنی .

کسی رو دوس دارم،؟؟ نه فکر نمیکنم 

دلم خالیه خالییییییی

هیچ عشقی وجود نداره که دلش تاپ تاپ کنه واسه من، همش چرته. 


بااااید شروع کنم و مطمعنم که میتونم و میشه :)

باااید حاشیه ها رو حذف کنم و به هدف اصلی فک کنم و برای رسیدن بهش تلاش کنم و از همه چیز بگذرم . 

اگه برای مثال میخوای دندانپزشکی دانشگاه تهران قبول بشی، باید مثل یه آدمی که دانشگاه تهران قبول شده زندگی کنی و تلاش کنی و درس بخونی و تو حاشیه نباشی. 

پاشووووو


یا برنده بشو یا بمییییییییر آره جانم بمییییر اگه نمیخوای برنده بشی 

بمیر اگه نمیخوای تلاش کنی واسه هدف ها و آرزو های قشنگت 

بمیر اگه میخوای زندگیت همینی بمونه که هست 

بمیر اگه میخوای به تنبلی ادامه بدی

برو بمیییییییر دخترک

اما نه تو که میخوای قوی بشی پس اگه زندگی بهتر و آینده روشن میخوای تلاش کن تلاش کن تلاش کن و از همه چیزت بزن تا به هدفات و آرزو های قشنگت برسی جانم 

تو میتونی خودتم اینو خوب میدونیییییی


باید اینقدر زیست رو بخونم که همه ی نکاتشو عین بلبل تکرار کنم 

به معنای واقعی باید کلمه به کلمه ی زیست رو قورت بدم حسابییییی جوری که انگار دبیر زیست شناسی ام :)

آره من عاشق اینم که کتاب رو اونقدر بلد باشم که انگار قورتش دادم و لازمه ی اینکار اینه که تا میتونم بخونم و بخونم و بخونم و پشت بندش مرور کنم و مرور کنم و مرور کنم تا قشنگ برام جا بیفته 

بریم که قورت بدیم زیست پیش فصل ویروس ها و باکتری ها رو 

بزن بریم


کسیکه میخواد دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول بشه باید مثل کسیکه درس بخونه که دانشجوی اونجا شده یعنی باید دید کساییکه اونجا قبول شدن چه ویژگی هایی داشتن و چیکار کردن که اونجا قبول شدن ؟؟؟؟

خب اونا اصلا تو حاشیه نبودن و فقط درس میخوندن تا به هدفشون برسن و به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکردن واقعا .

اهل ارتباط عاطفی با جنس مخالف نبودن و اگرم بودن گذاشته بودن واسه بعد از کنکور و تموم هدفشون توی اون 1 سال درس و آزمونشون بوده و کسیکه اینطوری رفتار کنه قطعا موفق میشه .

آرمان من رسیدن به دانشگاه علوم پزشکی تهران و برای رسیدن بهش باید 1 سال تموم هم و غمم درس و ازمون های آزمایشی باشه 

میخوام از اول مهر گزینه 2 شرکت کنم تا ببینم خدا چی میخواد 

رتبه و تراز و . رو هر هفته میزارم اینجا 

من از الان اون روزی رو میبینم که دارم لباسامو جمع میکنم واسه رفتن به تهران برای ثبت نام دانشگاه .

دخترک دخترکان دانشجوی علوم پزشکی ورودی مهر 99  :)

خدایا شکرت :*


دیگه کی میخوای شروع کنی ؟ هومممم ؟؟ پاشو تو رو خدا پاشو و واسه ارزوهای قشنگت تلاش کن و بجنگ پاشوووو جانم پاشوووووو که خدا پشتته . تو فقط تلاشتو کن بقیشو خدا خودش جفت و جور میکنه باور کن جانم باور کن عزیزم 

خدا اونقدر حواسش هست به تو که خودتم باورت نمیشه 

از روزمرگی خارج شو و پاشو زندگیتو بساز جانم پاشووووو

از کارای خونه دست بکش پاشو بیخیال همه چیز شو و فقط به هدفت فکر کن و براش تلاش کن 

به دانشگاه علوم پزشکی تهران فکر کن 

به موفقیت فکر کن 

به وقتی فکر کن که میای خونه و همه دارن خانم دکتر صدات میکنن

پاشو تو رو خدا پاشو زندگیتو بساز 

پاشو و کاری کن که همه از تعجب انگشت به دهان بشن و بگن واااااای دخترک واقعا شده این ؟؟؟ واقعا دخترک اینه ؟؟؟ پاشو یجوری تلاش کن که اوازه ی موفقیت هات به گوش همه برسه و دخترای دبیرستانی بگن وااای این دخترک همونه که پزشکی میخونه ؟؟؟ بگن وااای خوششششبحالش بریم باهاش صحبت کنیم ببینیم چطور به موفقیت رسیده 

دخترک جانم اینا اصلا خارج از تصور نیستن و اتفاقا خیلی هم میتونن به واقعیت تبدیل بشن فقط کافیه تو تلااااااش کنی تا به هدف قشنگت برسی 

همین الان پاشو و برنامه ی تابستونت رو بریز 

عکس سردر دانشگاه تهران رو چاپ کن بزن روبروت و همش بهش نگاه کن تا یه روز از نزدیک هم بهش نگاه کنی خب ؟؟؟افرین عزیزم پاشو 


خب منم مثل خیلی از آدمای جامعه که فکر میکنن معلولین نیاز جنسی و خیلی چیزای دیگه ندارن   فکر میکردم و با بزرگتر شدن و بالاتر رفتن سنم فهمیدم که اینام مثل ما آدمای عادی هستن فقط از نظر جسمی معلولن و تمام حسایی که ما داریم اونا هم دارن  .
محله ی قبلی که بودیم یه همسایه داشتیم که همون سالی که ما اونجا بودیم پدر خانواده بر اثر دیابت فوت کرد .مادر موند و 2 تا پسر  .یکی از پسرا تقریبا 26 ساله و یکی دیگه 28 ساله و از نظر جسمی معلول بود فلج بود بنده خدا و رو ویلچر مینشست  . طی این 28-29 سالی که زن و مرد ازدواج کرده بودن بیشتر سالای زندگی رو با بدبختی گذرونده بودن چون مرد خونه دیابت داشت و نمیتونست هر شغلی داشته باشه و اذیت میشد .پدر بزرگ خانواده یعنی پدر مرد خونه یه آدم نسبتا پولدار محسوب میشه تو محله چون چن تا مغازه داره تو محله و چن تا خونه و خلاصه مشکل مالی نداره ولی دریق از یه ریال کمک کردن به خانواده ی پسرش .پسریکه خودش بیمار و یه پسرشم معلول جسمی . بعد از فوت مادر بزرگ این پدر بزرگ خانواده با یه دختر 30 ساله ازدواج میکنه بعععله .
نمیخوام بگم کل این شهر اما خب محله و شهرک کوچیکی که ما توش زندگی میکردیم اگه یه دختر به سن 30 سال برسه از نظر بقیه خیلی مونده دیگه و خواستگاراش پیرمردان اونم از نوع پولدارش که بیاد  و یه خونم به اسمشون بزنه که پس فردا که فوت شد دست خانم جوونش نمونه تو حنا .
اون شهرک اینطور بود که همه همدیگه رو میشناختن و اکثرا فامیل بودن و مایی که اونجا غریب بودیمم میشناختن مثلا به اینصورت که میدونستن خانواده ی فلانی که ما باشیم تو خونه ی استیجاری آقای بهمانی زندگی میکنیم و اون اقای بهمانی فامیلاشون میشدن .

مادرم با اون خانواده ایکه گفتم پدرشون فوت شد رابطه ی خوبی برقرار کرد و رفت و آمد داشتیم و مادرم شده بود سنگ صبور خاله . من بهش میگفتم خاله . مادرم خداییش هر کاری از دستش برمیومد براشون انجام میداد چون همیشه میگفتیم خاله  خیلی زحمت میکشه چون علاوه بر خانه داری اون پسرشو که معلول و ما اینجا اسمشو میزاریم علی تر و خشک میکرد و خب بنده خدا خودش سن و سالی ازش گذشته بود و مادرم خیلی خریدا یا کارا رو براش انجام میداد میگفت خسته میشه .

زندگی خاله و علی و اون یکی پسرشون با چندرغاز ماهیانه ای که بهزیستی میداد بعلاوه ی کمک های مردمی میگذشت . مردم محله که اکثرا هم فامیلاشون میشدن یا براشون مواد غذایی می آوردن یا بهشون کمک مالی میکردن و خلاصه زندگی اینا میگذشت .
علی سواد درست و حسابی نداره بخاطر ویلچر نشینیش مدرسه رو رها کرد همون اوایل ابتدایی .در حد نوشتن اسم و فامیل خودش و سلام و علیک و اینا بلده  ولی خوره ی گوشی داشت هر مثلا 6 ماه یکبار تعویض گوشی میکرد و جدیدا لب تاب خریده بود حتی ولی خب استفاده ی خاصی ازشون نداشت به اون صورت فقط در حد فیلم دیدن و یکم رفتن تو فضای مجازی و گوشیاش همه در حد نو بودن که عوضشون میکرد . این گوشی و لب تابم با همون پولایی که بهشون کمک میشد میخرید . مادرش میدید این بنده خدا دلخوشی خاصی نداره تو این دنیا  دلش میخواست حداقل از این طریق دلشو خوش کنه . 
 
ماه رمضون که میشه من خودم که اهل روزه گرفتن نبودم  و نیستم ولی یوقتی که اهل خونه میگیرن واسشون غذاهای خوشمزه ای میپزم مثل حلیم و آش رشته و قورمه سبزی و ساندویچ مرغ و .  و خب تا زمانیکه تو اون محله بودیم هر وقت غذای خوشمزه درست میکردم واسه علی میبردم ازش چون میدونستم اونم روزه میگیره و دلم میخواست دلش خوش بشه به یه محبت ساده یه همسایه .
علی و مادرش خونمون میومدن و علی رابطه خوبی با پدرم داشت و هنوزم داره و زنگ میزنه  .خلاصه با هم آشنایی داشتیم و خوب بودیم .
خواهر 2 یمدت به علی یسری کلمات رو یاد داد واسه خوندن و نوشتن .

ما از اون محله رفتیم و محله ی جدید تا محله ی قبلی حدودا 15 دقیقه راهه با ماشین . مادرم بازم هر 2-3 ماه یکبار بهشون سر میزد و مثلا اگه خواهرم 3 تا ماهی بزرگ میاره خونه  مادرم یکیشو برمیداشت میبرد واسه خاله و علی اینا . 
علی شماره ی تمام اعضای خانواده ما رو داره و نسبت به ما محبت داره و پسر خیلی خوبیه  . هر چند مدت یکبار پیام میده سلام میده و مناسبت های مختلف رو تبریک میگه به هممون  .

چن روز پیش خواهر 1 بهم گفت بیا این وویس رو گوش بده ببین علی چی میگه  .گوش دادم و هنگ کردم .میدونید علی چی گفته بود ؟
پیام صوتی علی این بود : سلام خوبی سلامتی ؟ خانواده خوبن ؟ میخواستم برای یه امر خیری باتون صحبت کنم برای خواهر 2 شما  و خواستگاری کنم از خواهر 2 تون  . من خواهر 2 شما رو خیلی دوس دارم و به مادرمم گفتم و میخوام که شما 2 تون صحبت کنید و جوابشو بهم بگید .

گرفتین چی شد ؟ از خواهر 2 خوشش اومده و خواستگاری کرده .
من و خواهر 1 هنگ بودیم میگفتیم خدایاااااا این چی میگهههههه ؟؟؟ 
بچه ها من میدونم علی هم یه آدم مثل ما و نیازها و روحیات ما رو داره ولی از نظر جسمی با ما فرق داره .
خب چطور میخواد 2 من که از نظر جسمی سالمه ازدواج کنه ؟؟؟ اصلا خواهر 2 من چطور قبول میکنه ؟ خانوادم چی ؟
یکی از ضروری ترین چیزایی که برای ازدواج لازمه داشتن  شغل . خب فرضا خواهرمم قبول کنه بعد علی چطور میره سرکار ؟ زندگی با چی میگذره ؟ با عشق و محبت علی ؟ احساس بزارید کنار به من بگید دوس داشتن نون و آب میشه واسشون ؟

بععععد اصلی ترین موضوع اینه که خواهرم اگه قبولش کنه باید تمام عمر علی رو تر و خشک کنه خب یه دختر جوون چطور همچین چیزی رو میپذیره ؟ پس چی بخورن ؟ مگه مردم تا کی و چقد میتونن کمک کنن آخه ؟

چطور میخوان رابطه جنسی داشته باشن ؟ علی بنده خدا یه پسر به غایت لاغر با دستایی خیلییی ظریف و دخترونه و خب نمیتونه راه بره چون فلج و ویلچر نشین . بقول کیمیا خب با فلان پوزیشن میشه رابطه داشته باشن آره میشه ولی اون پوزیشن که کیمیا میگه و من هرهررر میخندم و میگم عوووق این چیه بابا رو چطور یه دختر جوون حاضر تمااام عمر انجام بده و دم نزنه ؟؟؟ آره میدونم الان میگید :(چقد تو منحرفی چرا این موضوع رو میبینی فقط و  مگه زندگی همش به اینه )   ولی باید بگم من فقط واقع بینم همین . از ضروری ترین کارایی که یه زوج جوون خیلی ازش لذت میبرن رابطه جنسی و خب خواهر من بعنوان یه دختر جوون با تمام نیازهای جوونی چطور میتونه تحمل کنه که توی رابطه جنسی خودش همه کارا رو انجام بده چون علی وضعیتش یجوریه که نمیتونه مثل بقیه مردا رابطه جنسی برقرار کنه یعنی اینجوریه که باید یجورایی بیشتر اوقات زن جور همه چیز رو بکشه و خب مگه یه زن چقد میتونه همچین چیزی رو تحمل کنه اونم یه زنی که از نظر جسمی سالم .

بعد خانوادم بنظرتون قبول میکنن ؟؟؟ همون خواهرم اصلا قبول میکنه ؟؟ چه دلیلی داره خواهرم همه ی اینا رو به جون بخره هووم ؟؟؟ خب معلومه که اینکارو نمیکنه و قبول نمیکنه .
یچیزی هست که اگه اون بود میشد همه اینا رو تحمل کرد اونم عشق و آیا خواهر من عاشق علی ؟؟ قطعا نه  خواهرم فقط علی رو مثل یه داداش میبینه که معلول و نیاز به کمک بیشتری داره  .
اگه مثل این فیلما عاشق همدیگه بودن همه چیز اوکی بود .

بعد من میگم خدایا این علی مگه مغز نداره آخه اگه خواهرم قبولش کنه کی خرج زندگیشون میده ؟ خب خواهرم که باید پیشش باشه تر و خشکش کنه چطور باید بره سرکار آخه ؟ مگه مادر علی تا کی زندس؟

من خودمو مثال میزنم الان من بعنوان یه دختر جوون تا 10 سال آیندم نمیتونم به یه پسر بگم بیا با هم ازدواج کنیم .میتونم بگم دوست باشیم ولی ازدواج نه چون من معتقدم باید من شغل داشته باشم تا بتونم ازدواج کنم و باید حداقل یه پولی داشته باشم که بتونم نصف وسایل یه خونه معمولی رو فراهم کنم چون معتقدم زندگی 2 طرفس منم باید کار کنم منم باید نصف وسایل رو بخرم و کلا همه چیز  50/50 باشه . تازه من از نظر قشر زیادی از جامعه ی ایران  موظف نیستم حتما کار کنم یا حتما همه چیز نصف باشه ولی با این وجود نمیتونم الان با کسی درمورد ازدواج حرف بزنم چون هنوز هیچی از خودم ندارم و من قرار نیس مثل قشر زیادی از جامعه فکر کنم که بعد اونوقت علی که یه مرد و همههههه از مرد انتظار دارن شغل داشته باشه و خرج زندگی رو فراهم کنه چطور میتونه همچین چیزی بگه آخه ؟؟ بابا خب تو شغلت چیه ؟ چی داری ؟ ما بگیم دومادمون چیکارس ؟ 

پس از نظر من کاملا احساسی و بدون فکر این حرفو زده و حرفش خیلی بچه گانس  و هیچ فکری پشتش نیست .
من و خواهر 1 اصلا به خواهر 2 نگفتیم قضیه رو  چون معلومه که جواب منفیه و خب اگه به خواهرم بگیم میترسیم واکنشش بد باشه بهش بربخوره  و  از این حرفا  .
خودمون به علی گفتیم که خواهر 2 جوابش منفی همین . دیگه توضیح ندادیم که بابا نمیشه و فلان چون دلش میشکست فقط گفتیم نهههههه .
باز وویس فرستاد که من خیلی خواهر 2 تون رو دوس دارم پس یه فرصت دیگه بهش میدم باز فکر کنه :/ 
جل الخالق اینوووو باش باو  . دیگه اصلا جوابشو ندادیم .

ولی خداییش چه اعتماد بنفسی داره هاا که اومده این حرفو زده .
ولی میدونی با وجود اینکه میگم من واقعیت ها رو میبینم ولی ته دلم خیلی دلم برای علی میسوزه اونم جوون گناه داره چرا باید معلول  باشه آخه اونم نیاز به همدم داره :(
امیدوارم یه نفر بتونه شرایطشو قبول کنه و باهاش زندگی کنه .

یچیز دیگه اینکه اون جریاناتی که مثلا مرد یا زن تصادف میکنه و معلول میشه همسرش به پاش میمونه و ازش نگهداری میکنه و بار زندگی رو به دوش میکشه فرق داره قضیش چون اون آدما که از اول معلول نبودن بلکه وسط زندگی اینطور شدن و در مواردی همسرشون وفادارانه به پاشون میمونه  و این عالیه ولی با قضیه علی فرق داره .

دلم میخواست بدونم واکنش خواهر 2 چیه ولی خب به هیچ وجه قصد نداریم بهش بگیم حداقل الان نه شاید بعدها گفتیم . خب خواهرم یه دختر جوون با خواستکارای خاص  و خوب و جوون خودش  که تاازه کلی هم انتخاباش یجوریه بعد میترسیم ناراحت بشه که علی چرا اینو گفته و کلا نظرش نسبت به علی تغییر کنه و بهش بدبین بشه حتی پس ندونه بهتره .


میدونی رفیق ، گاهی تنهایی خیلی اذیتم میکنه خیلیییییی خب منم آدمم منم جوونم دلم میخواد مثل بقیه یکی رو داشته باشم که دوس داشتنش واقعی باشه ولی بعد میگم : دخترک جان خودتم خوب میدونی که اینا همش کشک و تهش تویی و تو . 

و بیاد بیار که چه چیزایی رو تجربه کردی و به خودت چه قول هایی دادی 

پس تا اطلاع ثانوی رابطه ممنوووووووع

چقد خوبه راحت و بی دغدغه اینجا می نویسم هووم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها